زیباترین موجود ؛ خوشبو ترین انسان و گرم ترین نفس را داری. دامنه تجربیات من گسترده نیست.اما همین اندک را تو کاملا پر کردی. نمیدانم اگر قرار بود جرعه ای از زندگی را مزه کنم ؛برای دوام آوردن تو آنرا بمن دادی. مثل نوری هستی که زندگی را گرم می کنی.مثل آبی زلال که بدی ها را میشویی. راستی نمیدانم آنجا که با تو بودم کجا بود.ویرانه ای که فرشته ای در آن افتاده و یا قطعه ای از بهشت که درک نکردم.
بگذار که درحسرت دیدار بمیرم درحسرت دیدار تو بگذار بمیرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ در وحشت و اندوه شب تار بمیرم بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم می میرم از این درد که جان دگرم نیست تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم بگذار بدانگونه وفادار بمیرم .
درباره این سایت